شهادت قسمت ما میشد ای کاش،شهدا خیلی دلم گرفته دلم از زمینیان گرفته یکشب از آسمان صدایم کنید.یکی مثل شما و شهید مسلک میخوام
نامدارترین شهدا شهدای گمنام هستند روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد
کجایند آنان که در صحنه پیکار ، شمشیرهاشان را از غلاف بیرون کشیده ، هر گوشه از میدان نبرد را دسته دسته و صف به صف فرا می گرفتند ؟ آنان جوانمردانی بودند که در پایان هر مصاف از بقاء زندگانی بازگشته از کارزار سپاه خود ، شادمان نمی شدند و از بابت مرگ سرخ کشتگانشان از کسی تسلیت نمی خواستند ، چشمانشان از شدت گریه خوف بر درگاه جلال ربویی به سفیدی گراییده ، شکم هاشان بر اثر روزه داری لاغر گشته و پوست لبانشان بر اثر مداومت بر دعا و ذکر حق خشکیده. رنگ رخسارشان از فرط شب بیداری زرد گشته و غبار فروتنی و تواضع چهرهاشان را پوشانده آنان برداران من هستند که از این سرای فانی سفر می کنند پس سزاوار است که تشنه دیدارشان باشیم و از اندوه فراقشان انگشت حسرت بر لب بگزیم . امیرالمومنین علی (ع) - نهج البلاغه - کلام 120
یادگاری از صادق عباسی از بوشهر دوستدار و خادم همه شهداء شادی روح همه شهدا صلوات
این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم . در هجوم وحشت شب بی صدا شویم این عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم آن روزها که شوق شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید . ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم . تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم
صادق عباسی از بوشهر
خوشا به حال آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد ، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت .. خوشا به حال آنان که از رهایی رهیدند ، و بال و بال جانشان نشد . خوشا به حال آنان که ..... خوشا به حال ما ، اگر شهید شویم .
صادق عباسی از بوشهر
دیار شیرمردان عرصه نبرد ، دیار رئیسعلی دلواری ماهینی و نسترن
شهادت به خون و تیر و ترکش نیست ، آن روز که خدا را با همه چیز و در همه جا دیدیم و نشان دادیم ، شهید شده ایم ... / صادق عباسی
شهدا ما جز گناه چیزی دیگری در کوله باریمان نداریم،شهدا ما شرمنده امام زمانیم،از قول ما به آقا بگید ما دوستت داریم ،به مولایمان بگید جنگی که با شیطان داریم جنگی سختی است شما ما را کمک کنید.
ای که مرا خواندی،راه نشانم بده گوشه ای از کربلا،جا و مکانم بده / مریم فیروز فلاح
ای شهیدان کاش می شد شافع ما هم شما ها می شدید.... عشق یعنی استخوان و یک پلاک سالها تنهای تنها زیر خاک / علی احمدزاده
می آرمت از لابه لای جان به دفتر، تا در سرود من بمانی جاودانه، می جویمت در آسمان در برگ در آب، می پرسمت ازقله های بی نشانه
سحرگاهان که شبنم آیتی از عشق می خواند میان ربناى گریه هایت مرا هم دعایى کن
کاش که من هم ز شهیدان شوم مثل شهید اسوه ی ایمان شوم در ره رهبر بدهم جان خود یک نفس کوچک جانان شوم
ومن اکنون در میان جمعی از فرزندان زهرایم این یکی 16آن 19 و 21 ساله حال هوای غریبی غربت ندارم گویی در جمع رفیقان خویشم ، وچه شیرین رویایی ست این بزم عارفانه ی ما"
یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج
یادمان شهدای گمنام تپه نور الشهدا یاسوج
با سلام دلم بد جوری گرفته شد حال هوای عجیبی بهم دست داد با قطره ها اشک کم کم آرام شدم و با همین اندوه عاشقانه عشق فرزندان گمنام فرزندان فاطمه زهرا (س) را شناختم
شهید گمنام....
آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند .
هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند .
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند.
اما!
کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند
اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد
شعر می نویسند؟
آرزوها و امیدها را می نویسند؟
از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند
مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان می نویسد.............
اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر می کند...........
.
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟
.
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده!
.
و ما باز هم شرمنده ایم
آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند .
هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند .
فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند.
اما!
کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند
اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟
انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد
شعر می نویسند؟
آرزوها و امیدها را می نویسند؟
از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟
از سختی هایی که کشیده اند؟
از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟
از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟
اما نه!
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی نیستند
مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی
آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
شجاعت
جوانمردی
و آن همه عشق خدایی را!!!
و او همچنان می نویسد.............
اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست
چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت!
سفر می کند...........
.
.
.
تو فرزند کدام نسل پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟
کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟
به کجا سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟!
دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟
.
.
.
سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده
و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده!
.
و ما باز هم شرمنده ایم
تقدیم به شهیدان مفقود الاثر
سرسبزترین بهار جاوید
تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشانها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران!
تو آن روز خروشیدى و امروز... باور نمىکنم که با آن همه خروش در خاک خفتهاى! اى که حضور دریایى تو در آسمانها جارىتر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان مىافکند.
ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشستهاى. چه زیباست قاب عکس خالىات بر دیوار قلبمان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگىات را مىنویسند و چه زیباست شعر دلتنگىهامان.
هنوز کوچهها در انتظار ترنم گامهاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشمهاى توست. اى نور! چگونه در عمق دلواپسىهامان تابشات را به خاک بخشیدى. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد.
گوش کن! ثانیهها به امید بازگشت تو در تپشاند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جادههاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار.
باز هم مىگویم که دلم منتظر توست.
زهرا محققى، مدرسه علمیه الزهرا (علیهاالسلام) ـ فامنین
سرسبزترین بهار جاوید
تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشانها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران!
تو آن روز خروشیدى و امروز... باور نمىکنم که با آن همه خروش در خاک خفتهاى! اى که حضور دریایى تو در آسمانها جارىتر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان مىافکند.
ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشستهاى. چه زیباست قاب عکس خالىات بر دیوار قلبمان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگىات را مىنویسند و چه زیباست شعر دلتنگىهامان.
هنوز کوچهها در انتظار ترنم گامهاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشمهاى توست. اى نور! چگونه در عمق دلواپسىهامان تابشات را به خاک بخشیدى. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد.
گوش کن! ثانیهها به امید بازگشت تو در تپشاند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جادههاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار.
باز هم مىگویم که دلم منتظر توست.
زهرا محققى، مدرسه علمیه الزهرا (علیهاالسلام) ـ فامنین
شما مشهورترین گمنامان زمین هستید... خدا یاد شما را از ما نگیرد
نه پرواز بلدم،نه بال و پرشو دارم،نه این دامهای دنیوی بهم اجازه پرواز می دهند...
شهدا شهدا شهدا به خدا بگین یه جورایی هوای منه بنده ی نا خلف رو داشته باشه،
با اومدن در کنار شما قلب من آرامش و صفا پیدا کنه
امام سجاد(ع):کشته شدن عادت ما و شهادت کرامت ماست. حدیث 118جلد 45بحار
صالحی
صالحی
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
من قول می دم حرف خدا رو گوش بدم...
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
رسم گمنامی عجب عمق عظیمی دارد.که اهل آن هر چه در گمنامی پیش میروند به پایان خط نمی رسند.
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
این خاک پذیرای گمنامانی است که عرش عظیم آرزوی به آغوش کشیدنشان را دارد.
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
ای شهدا برای ما حمدی بخوانید . که ما مرده ایم و شما زنده ...
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شهدا قول میدهم به لطف و یاری شما تا آخر بایستم.
جنگ آمده بود تا از خرمشهر دروازه ای به کربلا باز شود. اکنون شما آمده اید تا جلوه گاهی از بدنهای
بی سر کربلا باشید.
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
من به همه شما عزیزان قول می دهم که تا جایی که توان دارم حافظ خون پاک ریخته شده شما بهترینها باشم.
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شهدا قول می دهم که دیگه پدر و مادرم را اذیت نکنم و شما را خوشحال کنم و وقتی بزرگ شدم همیشه
حجابم را حفظ کنم.(بیتا یاوری7ساله ازاصفهان)
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شهیدان عشق همت گونه دارند
شهیدان غیرت مردونه دارند
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شما شهدا بوی آسمان دارید پس به حرمت خدای آسمانها شفاعتمان کنید. بال و پر پرواز گرفته اید. اما
گاه گاهی نیز خبر از زمینیان غبارآلود بگیرید و پاکمان کنید.
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
سلامم را چند روز است که داده ام به روح پاکتان ،چقدر سخت است این عهدنامه رانوشتن اما مینویسم :
قول می دهم لحظه لحظه ی این روزها را فراموش نکنم و بمانم تاجایی که احساس کنم دیگر فاصله ای با
شما آسمانی ها ندارم پس کمکم کنید تا بال پرواز بگیرم ، دوستتان دارم.(عاطفه)
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شهدا از ما اشک نمی خواهند، عمل می خواهند . ما برای خوشحالی آقا چه کردیم؟ غیبت کردیم؟ دروغ گفتیم؟
نگاه به نامحرم کردیم؟ چه کردیم؟ شهدابه شما قول می دهم دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امید
داشته باشم وتا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه وجودم را برای خودش فدا کنم .
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
من به شما قول می دهم که وقتی بزرگ شدم با حجاب و با ایمان باشم. (فاطمه دانش آموز8ساله ازاصفهان)
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
شهدا قول می دهم تا بتوانم در وجودم معنای واقعی شهید وشهادت را بپرورانم وتاپای جان برای
میهنمان ایستادگی کنم
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
من شهدارادوست دارم.(عاصفه سالاری کلاس اول)
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
قول می دهم زینبی باشم درمقابل کارحسینی ات .
از دفتر دل نوشته معراج شهدای اهواز؛
ای عزیزانِ با آبرو! شماگمنام نیستید ،شما معروف تر از همه اید ، این منم که در این دنیای فانی گم شده ام ،
کمکم کنیدتاپیدا شوم...
آمدم نگاهم را با نگاهتان گره بزنم ، پس چشمان ظلمت زده مان را روشن کنید ، آمدیم تا جا پای قدمهاتان بگذاریم ،
مواظب راه رفتنمان باشید.
همگی گمنامند بجز شهدا...
سلام بر تنهای بیسر،
سلام بر سرهای بیپیکر،
سلام بر جنازههای دربهدر،
سلام بر مادرهای بیقبر،
سلام بر قبرهای بی مادر
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است